دلم سوز تنهایی دارد صدایم می زند این خسته دل بس است آشفتگی
به سراغ باغ ها ،گل ها و به سراغ دوستی باش
میخندم ان قدر می خندم که انگار نه انگار که غمی داشته ام می خندم از این که چه
حرف بی ربطی :
ولی نه می فهمم که دل خودم نیز مرا همراهی می کند و منظر او قدم در باغ بی خورشید و گل های اطراف آن که در آسمان هر یک سو سو می زنند و به سراغ دوستی با تنهایی است و خود می دانم تنهاترین تنهاییم
خدایا مرا دریاب تا در تنهای تنهایی هایم تنها نباشم.
آمین
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.